RANGARANG
قدیمها خیلی دوست داشتم بزرگ بشم
تا بتونم خیلی کارها بکنم
اما الان شدیدا دوست دارم بچه بشم !
چون هیچ کاری نتونستم بکنم ...
شاید آن روز که سهراب نوشت تا شقایق هست
زندگی اجباریست
خبر از دله پر خونه گله یاس نداشت
باید اینجور نوشت هر گلی هم باشد
چه گله پیچک و یاس
زندگی اجباریست
در شهر بودم
دیدم
هر کس به دنبال چیزی می دود
یکی به دنبال پول
یکی به دنبال چهره دلکش
یکی به دنبال لحظه ای توجه چشمان هرزگرد
یکی به دنبال نان
یکی هم به به دنبال اتوبوسی !
اما دریغ
هیچکس دنبال خدا نبود !!!
خدا آن حس زیبائیست که در تاریکی صحرا
زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را
یکی آهسته می گوید
کنارت هستم ای تنها
و دل آرام می گیرد . . .
آهاے همیشگے ترینم!
تمام فعل هاے ماضے ام را ببر..
چہ در گذر باشے
چہ نباشے
براے من استمــــــــــــــــــــــــــــــــــــرارے
خواهے بود......................................................... من هر لحظه ی تو رو صرف میکنم
آن شب ...
که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ...
تماشا می کرد ...
عاشــقـــانه تر ..
سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... !
دانستم..
تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!
درست یک روز است که یکدیگر را ترک کرده ایم…
ولی بی تو لحظه ها آن قدر دیر میگذرند
که میخواهم فردا…
سالگرد جداییمان را جشن بگیرم !
این روزها
جای خالی تورا با عروسکی پر می کنم.
همانند "تو"
مرا دوست ندارد...
احساس ندارد...
اما هر چه هست
"دل شکستن" بلد نیست...
Design By : Pichak |